حالا سالهاست
از کنار کوچه تان می گذرم
کوچه ی بی بوی "شب بو"های مست غروب هايی که شب شد
از کنار خانه تان
صف بيدها
رنگ ها
کاشی ها
و ديگر به هر آن چه رفت
- قصههای بد و خوب -
فکر نمی کنم
سالهاست
قطبهای گريزان آهن ربايی هستيم
خاطرهها از غبار سنگين اند
عکس هامان رنگ پريده
برای هم غريبه ايم
و به راه مخالف می رانيم
*
بالای تپهای از اينجا دور
بر سنگی عتيق
خيال تو نشسته تنها و
من اينجا و
قفس داغ
سالهاست از هم دوريم ...
No comments:
Post a Comment