Showing posts with label شعر. Show all posts
Showing posts with label شعر. Show all posts

Saturday, July 21, 2012

خداوندا پشيمان نيستی از قصه ی خلقت ، از اين بودن از اين بدعت ؟



خدايا کفر نمی‌گويم

پريشانم

چه می خواهی‌ تو از جانم؟

مرا بی‌‌آنکه خود خواهم اسير زندگی ‌کردی

خداوندا

اگر روزی ‌ز عرش خود به زير آيی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زير پای‌ نامردان بياندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آيی

زمين و آسمان را کفر می‌گويی

نمی‌گويی؟


خداوندا

اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه‌ی ‌ديوار بگشايی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قير اندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارت‌های ‌مرمرين بينی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ اين سو و آن سو در روان باشد

زمين و آسمان را کفر می‌گويی

نمی‌گويی؟

خداوندا

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشيمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت


(قطعه شعری از "کارو" که وصف حال اين عکس دردناک است)

Friday, July 20, 2012

آواز کوچه باغی با صدای هيچ




حالا سالهاست
از کنار کوچه تان می گذرم
کوچه ی بی‌ بوی "شب بو"های مست غروب هايی که شب شد 
از کنار خانه تان 
صف بيدها 
رنگ ها
کاشی ها 

و ديگر به هر آن چه رفت 
- قصه‌های بد و خوب -
فکر نمی کنم 
سالهاست 
قطب‌های گريزان آهن ربايی هستيم 
خاطره‌ها از غبار سنگين اند 
عکس هامان رنگ پريده
برای هم غريبه ايم
و به راه مخالف می رانيم 
*
بالای تپه‌ای از اينجا دور 
بر سنگی عتيق 
خيال تو نشسته تنها و 
من اينجا و
قفس داغ 


سالهاست از هم دوريم ...

Thursday, July 19, 2012

درد آدمها


درختها کنار خيابان 


آدمها کنارديوار



من کنار تو

آفتاب می داند

تيغ که درميان باشد

سايه ها به يک شکل

روی زمين می افتند



Sunday, July 15, 2012

خداحافظی کنيم


اين بار يا بمان و نرو يا برو نيا
 تا کی هميشه سست خداحافظی کنيم

من خسته ام از اين همه تکرار يک مسير
 اينک بمان درست خداحافظی کنيم

می خواستم جواب سلام از تو بشنوم
 حالا که ميل توست خداحافظی کنيم 

وقتی که دستمان يکی و قلبمان دوتاست
بايد که دست شست، خداحافظی کنيم

وقتی سلام بوی رفاقت نمی دهد
 بهتر که در نخست خداحافظی کنيم

هر طور مايلی تلفن، ميل يا پيام 
يا از طريق پست خداحافظی کنيم