Showing posts with label فقر. Show all posts
Showing posts with label فقر. Show all posts

Saturday, July 21, 2012

خداوندا پشيمان نيستی از قصه ی خلقت ، از اين بودن از اين بدعت ؟



خدايا کفر نمی‌گويم

پريشانم

چه می خواهی‌ تو از جانم؟

مرا بی‌‌آنکه خود خواهم اسير زندگی ‌کردی

خداوندا

اگر روزی ‌ز عرش خود به زير آيی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زير پای‌ نامردان بياندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آيی

زمين و آسمان را کفر می‌گويی

نمی‌گويی؟


خداوندا

اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه‌ی ‌ديوار بگشايی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قير اندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارت‌های ‌مرمرين بينی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ اين سو و آن سو در روان باشد

زمين و آسمان را کفر می‌گويی

نمی‌گويی؟

خداوندا

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشيمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت


(قطعه شعری از "کارو" که وصف حال اين عکس دردناک است)